۱۳۹۷ دی ۲۴, دوشنبه

لیدی گاگا

آن روزها که دفتر خاطرات پلات را می­ خواندم، به شدت تحت تأثیر این عادت نوشتن هرروزه ­اش قرار گرفته بودم. بعدتر که زندگی سانتاگ را هم خواندم دیدم که بله او هم برای خودش مقرر کرده بوده که حتماً روزی دو ساعت بنویسد هر طور شده. من این آدم­ ها را نشستم پیش خودم هی تحسینشان کردم و فکر کردم چقدر زندگیشان برایم الهام ­بخش بوده است. حالا در عمل این الهام به چه کارم آمد؟ هیچ. همین دیروز مثلاً که نشستم نزدیک دو ساعت مستند نتفلیکس دیدم راجع به لیدی گاگا. لیدی، گاگا. حالا بعداً برای همه این­طور توجیه می ­کردم که نتفلیکس دیدن، منتهای سرگرم­ کنندگی است و می تواند هم ارز تماشای بازی های جام جهانی یا خاطره تعریف کردن های سبا قرار بگیرد. حال آن­که این، حتی مستند سرگرم­ کننده ای هم نبود. از این فیلم­ ها که قرار است جنبه ­های پنهانِ زندگی سلبریتی­ ها را نشانمان دهند ولی از فرط تکرار این ایده، دیگر هیچ جذابیت نوآورانه ­ای ندارند و از قضا تنها یک مشت کلیشه ­ی قابل ­تصور تحویل آدم می ­دهند. که بله لیدی گاگا عاشق هوادارهایش است، گریه می ­کند (از قضا بیشتر از حد متوسط انسان های معمولی)، عواطف انسانی دارد و از اینکه آدم هایی آن بیرون هستند که تیم چندنفره ی ملازمان او را ندارند که جمعشان کنند و اشک هایشان را پاک، متاثر می شود. توی خانه ­اش کون ­لخت می­ گردد، حواسش به صفحه­ ی اینستاگرامش است، دغدغه ­های فمینیستی-لیبرالیستی­ دارد و ... . انگار بیانیه ­ای بوده از جانب تیم تبلیغاتی گاگا که بگوید درست است دیگر برایتان لباس گوشت و پلاستیک و ... نمی­ پوشم اما آدم کول و هیپ و هنرمند مردمی ­ای هستم و اگر شمام هوادار خوب و وفاداری باشید، ممکن است مثل دختر توی فیلم یک روز در خانه­ ی شما هم سبز شوم. حالا الان که دارم این ­ها را می­ نویسم (چرا باید بر حشو اصرار ورزید؟) واقعاً نمی ­دانم چرا فیلم توقعم را برآورده نکرده و مگر قرار بود چیز دیگری از توی لیدی گاگا در بیاید؟
من راستش به خودم قول داده بودم که غم­ ها و کمپلکس ­های روانی ­ام را یا تبدیل به نوشته کنم یا موتور محرکه­ ی خواندن. به جایش اما ده­ ها استوری دیدم در عرض یک روز. استوری، به نظرم ترسناک ترین پدیده ­ی فضای مجازی (بعدِ توییت) است. سیاهچاله ی مخوفی که می تواند آدم را به اعماقش بکشاند و در همان اعماق هم با دو سه تا قلوه سنگ ساعت ها مشغول نگه داردش. دیکشنری کمبریج، امسال «نوموفوبیا»[1] را واژه­ ی سال 2018 انتخاب کرده.  نوموفوبیا یعنی «بی ­گوشی ­هراسی» یا «هراس ناشی از همراه نداشتن یا شارژ نبودن موبایل». من فکر می ­کنم یکی از عمده­ ترین سرچشمه ­های این هراسْ اپلیکیشن اینستاگرام و در رأس آن استوریست (چون همه دیگر سایر قابلیت ­های اینستاگرام را فراموش کرده ­اند). مثلاً اینجا را داشته باشید که یکی از بچه ها امسال می خواسته برای دوستپسر معدل الف و ارشد مستقیمش تولد بگیرد. وقتی ازش پرسیده ا­ند این معشوق بیست و اندی ساله ­ت چی می ­خوانَد که برایش بخریم جواب داده «کتاب عکس ­دار». حالا فکر کنید که در گوشی اغلب آدم­ ها اپلیکیشنی وجود دارد که تعداد بی­ شماری عکس را هر روزه مثل مورفین در اختیار کاربرانش قرار می ­دهد. استوری حتی آن اندک حرکت انگشت برای اسکرول کردن صفحه را هم نیاز ندارد و کافیست تنها روی صفحه­ ی گوشی ضربه بزنید تا برود استوری بعدی. به نظرم خیلی هولناک است این نیاز هر روزه ­ی آدم ­ها به پروار شدن از قِبَل استوری و توییت که اپیدمیک شده و کمتر کسی از آن مصون مانده. فقط یک وجهه ­ی ترسناکش در زندگی خود من این بوده که چک کردن استوری و توییت آدم ­ها اولین کاریست که صبح ­ها انجام می ­دهم. چرا؟ چون خودم را عادت داده­ ام برای جلوگیری از پناه بردن دوباره به پتو و خواب، مقدار معتنابهی پیکسل و 280 کاراکتر ببینم تا خواب از سرم بپرد. 
توی همان مستند کذایی، یک جا فلورنس وِلش -خواننده ­ی گروه فلورنس اند ذ مشین- به گاگا می ­گوید من هنوز نمی ­توانم تصور کنم که تو چطور می توانی برای 18 میلیون نفر[2] عکس پست کنی و چطور دانستن این واقعیت نمی­ ترساندت؟ من توی هیچ­کدام از شبکه ­های مجازی مخاطب چشمگیری ندارم (الحمدلله والمنه) ولی همچنان بعضی شب­ ها که فکر می­ کنم به این ماجرای دیده­ شدن، دوست دارم با هر عکس پست شده یک مشت بزنم توی صورت خودم که خب این چه کاری بود؟ آرنت در یکی از مصاحبه هایش می ­گوید «من عقیده دارم که آدمی نباید خودآگاهانه در ساحت عمومی دیده شود و عمل کند.» و هم او در ادامه اظهار می ­کند: «ولی می ­دانم که در هر کنشی که صورت می ­پذیرد، یک شخص به ­واسطه ­ی کردار و گفتارش بیان می­ شود». و این بیان­ شدن چه بهای سنگینی از آدمیزاد طلب می ­کند اغلب. کاش زودتر قرصی چیزی برای نوموفوبیا ابداع شود چون اراده ی آدمی که با یک دو بار دی اکتیو کردن قافیه را سریعاً می بازد. 



[1] Nomophobia
[2] صفحه­ ی لیدی گاگا در حال حاضر بیش از 32 میلیون نفر دنبال­ کننده دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

»Well, it's a word used too much and much too soon«[1]

کلمه‌ها [2] ، زیباترین کلمه‌ها، گاهی سرگیجه‌آورند. مبهمند. تو را به هیچ مقصدی نمی‌برند. حکایت اسب عصاری که چشمانش را می‌بندند و او را به حرک...