۱۳۹۸ تیر ۲۵, سه‌شنبه

خ. ز

چند شب پیش، خانه‌ی دو نفر از دوستانم، شام را خورده بودیم و نشسته بودیم جلوی تلویزیون تا ببینیم جمال برایمان می‌خواهد با چه کسی مصاحبه کند. من لیوان چای‌ را دستم گرفته بودم و از دو نفر دیگر سوال همیشگی را پرسیدم: «خاله‌زنکی چه خبر؟»، بعد، لحظه‌ی کوتاهی به هم نگاه کردیم و دیدیم نه، هیچ‌کداممان هیچ «خاله‌زنکی‌»ای برای بازگوکردن نداریم. این‌جا می‌توانست پایان یک داستان مینیمال به‌شدت لوس و ادا اطواری باشد؛ ولی نیست. آن شب نه با سکوتِ بعد از پرسیدن سوالِ‌ من، که با مصاحبه‌ی جمال با دو تحلیلگر شرایط منطقه‌ای و تماشای ژست‌های نارسیسیتیک فعال دانشجویی سابق ادامه پیدا کرد. او گفته بود «من حالا یک براندازم» و ما نیشمان وا شد و چاییمان را سر کشیدیم. شب با پوزخند و گلایه و ابراز ناامیدی ـ کمافی‌السابق ـ تمام شد ولی آن چند لحظه سکوت، آن مکثی که بعد پرسیدن سوالم آمد، تبدیل شد به چیزی برای سنگین‌ترشدن بار روزافزون نومیدی و استیصال. نمی‌خواهم این‌جا به مفهوم خاله‌زنکی بار تئوریک ببخشم (کاری که سیلویا فدریچی در کتاب اخیر خود، با ظرافت و دقتی مثال‌زدنی، در راستای آشنایی‌زدایی از این مفهوم انجام داد‌ه‌است[1]). قضیه‌ برایم خیلی ساده‌تر از این حرف‌هاست. ما دیگر از احوال هم خبر نداریم چون یکدیگر را نمی‌بینیم. چون در یکی دو سال گذشته شرایط سیاسی و اقتصادی به هیبت هیولایی درآمده نشسته‌برگُرده‌ی‌آدم‌ها، و هر کسی که توانسته ازش جان سالم به در ببرد یا از تهران فرار کرده یا کنج خانه‌ی آپارتمانی‌اش نشسته و به این فکر می‌کند که آیا امسال از پس تمدید قرارداد اجاره‌ی خانه برخواهد آمد یا نه.
همیشه توی جمع‌هایمان به شوخی یا جدی از خاله‌زنکی، از گفتگویی با این عنوان دفاع کرده‌ام. ماها -منظور مایی که از روابط و سُنن خانوادگی بریده‌ایم، زندگی نیمه‌مستقلمان (می‌گویم نیمه‌مستقل چون اصولاً و به‌خصوص در مورد دخترها این استقلال از خانواده بسیار دیر و سخت صورت می‌پذیرد) را به پشتوانه‌ی رفاقت‌هایمان ساخته‌ایم. دوستانمان آیینه‌ی ما هستند و ما به بازشناسی خودمان توسط آن‌ها نیاز داریم. دوست داریم خودمان را از چشمان آن‌ها ببینیم،‌ نظرشان را درباره‌ی تصمیمات و رخدادهای زندگیمان جویا شویم و به قوه‌ی تمییز و استدلال ایشان درباره‌ی دیگری/ دیگران اعتماد کنیم. حالا خاله‌زنکی توی چنین کانتکستی بار معنایی دیگری پیدا می‌کند و شکلی از پیوند برقرارکردن جمعی با جهان پیرامون به خود می‌گیرد. پیوند و اتصال با جهانی که به شکل منفرد و منفک در اطراف هر یک از ما وجود دارد و تنها به‌واسطه‌ی به‌اشتراک‌گذاری دانش‌ و اطلاعات مرتبط با آن، می‌توان تمامیتی را ـ تا جای ممکن ـ به چنگ آورد. می‌توان از دریچه‌ی جزئیات، قوت رای و استحکام اندیشه‌ی خود را ـ هرچند در باب امور به‌ظاهر پیش‌پاافتاده ـ سنجید و در معرض قضاوت دیگران گذاشت. دیگرانی که با ایشان احساس صمیمیت و نزدیکی می‌کنی و می‌دانی آن‌چه به تو می‌نمایانند، نه از باب خودنمایی و اظهارفضل و یا تملق‌گویی و تعارف، که نظر صادقانه و صمیمانه‌ی آن‌هاست.
دوستان ـ غالباً ـ مذکرم بعضی‌وقت‌ها که فکر می‌کنند آدم‌های خیلی شوخ‌طبع و معرکه‌ای هستند، به هنگام خاله‌زنکی (یا با واژگان تئولوژیکش، غیبت از دیگران) خودشان را به هیئت قهرمان‌های لوتی‌منش و سینه‌کفتری فیلم‌فارسی می‌بینند و درحالی‌که بالاسر جمع مجرمین ایستاده‌اند، جملات بی‌ظرافتی مثل «می‌خواید یک کیلو سبزی هم بخرم بذارم جلوتون؟» یا «بابا شماها کار دیگه‌ای ندارید؟» به زبان می‌آورند و بعد با حس پیروزمندی شخصی که طنازی جرج کارلین و جذابیت ظاهری مارچلو ماسترویانی را دارد، پوزخندی می‌زنند (و طنز ماجرا این‌جاست که کمی بعدتر از قضا تلاش می‌کنند خودشان هم به حلقه‌ی «خاله‌زنک‌ها» راه پیدا کنند). خاله‌زنک‌ها، زنانی که به رد و بدل کردن شایعات می‌پردازند و ضمن گفتگوها از حال دوستان و آشنایان خود خبر می‌گیرند، آدم‌هایی بیکاره و واجد ابتذال تلقی می‌شوند. کسانی که به ساحت والای گفتگوهای ارزشمند آدم‌های مهم (که اغلب ماچوئیسم زننده‌ای پشت یکایک واژگانشان پنهان است) بی‌احترامی‌ می‌کنند و سطح بحث را تنزل می‌دهند.
خاله‌زنکی مرادف با مقاومت نیست ولی می‌تواند جنبه‌ای بیانگرانه و در عین حال هنجارگریز به خود بگیرد. مایکل جکسون ـ مردم‌نگار ـ می‌نویسد انجام کار میدانی به او کمک کرد تا بفهمد «در شیوه‌های ظاهراً منحرفی که در آن‌ها مردان و زنان وراجی می‌کردند یا سالخوردگان بر سر نقاط ریز قانون داد و بیداد می‌کردند، چیزی که مهم بود فی‌نفسه حل‌کردن مسأله نبود، بلکه استفاده از این رخداد برای به‌ صدا درآوردن دیدگاه فرد بود». بدین ترتیب می‌توان کارکردی اجتماعی برای گفتگوهای به‌ظاهر بی‌اهمیت و پیش‌پاافتاده‌ي این‌چنینی قائل شد. خاله‌زنک‌ها آدم‌هایی‌اند که قراردادهای اخلاقی مرسوم و آداب‌دانی‌ای که از ایشان انتظار می‌رود را به سخره می‌گیرند، آن را به هجو می‌کشند و با پرحرفی و لیچار بار این و آن کردن، از ملال زندگی روزمره تن می‌زنند. فدریچی به‌درستی اشاره می‌کند که برچسب خاله‌زنکی بر گفتگوهای زنان زدن، در جهت خوارشمردن ایشان و بازتولید کلیشه‌هایی است که زن را فردی حسود و زیاده‌گو و آسیب‌زننده تلقی می‌کند. خوب خاطرم هست که در یکی از همین نشست‌های با محوریت «خاله‌زنکی» بود که متوجه شدم رابطه‌ای که در آن بودم، تا چه میزان رابطه‌ای توهین‌آمیز و با فردی سوءاستفاده‌‌گر بوده‌است. که من تنها کسی نبودم که در معرض چنین شکلی از رابطه قرار گرفته بودم، دیگرانی نیز این شرایط را به نحوی مشابه تجربه کرده‌اند. من این خودآگاهی را از قِبَل حضور در یکی از همین گعده‌ها کسب کرده بودم.
در اوضاع و احوال فعلی،‌ برای تحمل‌پذیر شدن وضعیت، بیش از هر چیز به قوت قلبی که دوستانمان به ما می‌دهند نیاز داریم. که بدانیم در از سر گذاشتن تجربه‌ای تروماتیک و آزاردهنده تنها نیستیم و مجبور نیستیم بار آن را به‌تنهایی بر دوش بکشیم. اتفاقی که اکنون پایه‌های مادی‌اش دیگر به سختی فراهم می‌شود و ما روز به روز کمتر در پیوند با نگاه‌ها و نظرات هم قرار می‌گیریم. گفتگو -فارغ از محتوایی که دارد- یعنی جسارتِ خود را در معرض دیگری قرار دادن، یعنی من می‌توانم به جمع اعتماد کنم و منویات درونی خود را در اختیار اعضای آن بگذارم. فرانسیس پونژ درباره‌ی مجسمه‌های جاکومتی می‌نویسد: «جهانی از محوشدگی آدمی/ او در حال احتضار است». جمع‌‌شدن‌ها و دورهمی‌ها حالا دست‌کم برای مدت نامعلومی متوقف شده، آدم‌هایی که دیگران را دور هم جمع می‌کردند در حال ناپدید شدن‌اند و این بیش از هر چیز غمگینم می‌کند.



[1] (2018) Witches, Witch-Hunting, and Women. Oakland, CA: PM Press که ترجمه‌ی فصلی از آن در لینک زیر در دسترس است:‌ https://naghd.com/2019/05/16

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

»Well, it's a word used too much and much too soon«[1]

کلمه‌ها [2] ، زیباترین کلمه‌ها، گاهی سرگیجه‌آورند. مبهمند. تو را به هیچ مقصدی نمی‌برند. حکایت اسب عصاری که چشمانش را می‌بندند و او را به حرک...