بعضی شبها
هم اینطور میشود که میانهی انتظار برای سپریشدن زمان و گلگشتهای بیهوده و بیهدف،
چشمت به فایل صوتیای میافتد متعلق به خاطرات مدفون، خاطراتِ کهنهی پرپر. نام
فایل را با اضطراب میبینی، انگشت لرزانت را روی کلیدهای کیبورد فشار میدهی و
ناگهان... صدا پخش میشود و سقوط آغاز. حالا دستهایت هستند که منفصل از بدن، به
تقلا افتادهاند و مدام صورت و چشمها را لمس میکنند. دستها پی سیگاری میگردند اما نمییابند. بعد به پیشانی اصابت میکنند. محکم، چندباره، مستأصل. تحسر و اندوه در شب بیخاطره
و بیجنبش به جریان خواهد افتاد. مثل حرکت بیوقفهی مورچهها که ساعتهاست دارند
در تاریکی اتاق، جسد حشرهای را تکهتکه میکنند و میبرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر