۱۳۹۶ تیر ۲۸, چهارشنبه

اولی

حالا تو خودت را در نور زرد محبوس کن و هی کاغذ و کلمه بریز دور خودت و کماکان تلقین کن که آغاز هر چیز همواره همین‌طور است‌. آغاز تنها لحظه‌ای بهره‌ای دارد از شکوه، ادامه اما سکوت است و تردید و حرمان و انتظار برای تکرار شعف. یه یاد حرف او می‌افتم که می‌گفت مگر راهی دیگر هم هست جز تلاش و تکاپو برای خلق آن هستی زیبایی که تنها به مدد آن، جَستن از دایره‌ی ملال امکان می‌پذیرد؟ و من می‌خواستم پاسخ دهم که شاید استمرار ملال به چشم ما شیوه‌ی زندگی آمده که نمی‌خواهیم آن را ترک گوییم. "تو، فرزندم! زیر یخ دریاها خواهی زیست، تا خود را به‌ شدت صدا بزنی." الهی این را نوشته بود در شعری که نامش طاعون است.

»Well, it's a word used too much and much too soon«[1]

کلمه‌ها [2] ، زیباترین کلمه‌ها، گاهی سرگیجه‌آورند. مبهمند. تو را به هیچ مقصدی نمی‌برند. حکایت اسب عصاری که چشمانش را می‌بندند و او را به حرک...